زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
رفت قاسم، رفت سقا و علی اکبر... عمو من ز تو تنهـاتر و از من تو تنهاتر عمو نیست زور و بازویم مثل علی اکبر ولی هست اما غـیرتم مثل علی اصغـر عمو به سکینه گـفتهام غصه نخور از رفـتنم دستهای من فدای معجرت دخـترعـمو زمزمِ خون راه افتادهست، دست و پا نزن میدوم سوی تو مثل هاجرِ مضطر عمو دور خواهم کردشان با دستِ خالی یک تنه دورهات کردند اگر با نیزه یک لشگر عمو جایِ بـابـایـم پـدر بـودی بـرایـم سـالها ای عزیزِ مهربانـتر از پدر مـادر، عمو آمدم یـک ثـانـیـه زنـده بـمـانی بـیـشـتـر عمه رویت را ببـیند دفعهای دیگر عمو بینِ نیزه خوردنت جورِ مرا هم میکِشی زحـمـتت دادم حـلالـم کـن دم آخـر عمو نیزه خورده پهلویت افتادهای روی زمین آمده انـگـار مـادر بـاز پـشـت در عـمـو حرمله با تیر جسمم را به جسمت دوخته برنمیدارم اگر از پـیکـرت پیکـر عمو من ندارم دست؛ اما برندارم از تو دست تا دم جـان دادنـم مـانـنـد آبآور عــمــو بین مقتل بدتر از شمشیرها، دشنامهاست تو خجالت میکشی ای کاش بودم کر، عمو چون تمام کودکی حالا در آغـوشِ تـوأم نیست پایانی برای من از این بهتر عمو |